سفارش تبلیغ
صبا ویژن

88/4/3
12:27 صبح

اکبر و قطار ؛ جلال و انگلیس

بدست سوره در دسته منافقین، جلا آل احمد، سفارت انگلیس، شیخ فضل الله نوری، اکبر هاشمی رفسنجانی، دوم خرداد

جلال و انگلیس

جلال آل احمد میگوید، از زمانیکه در انقلاب مشروطه درب سفارت خانه انگلیس برروی بیش از چهارده هزار تن از متحصنین باز شد؛ انحرافی در انقلاب مشروطه بوجود آمد که سرانجام نعش شیخ فضل الله نوری بر سر دار رفت. قلم جلال خیلی زیبا این قصه را روایت میکند، من بد نقلش کردم!

وقتی که تجمعات اخیر بدون هیچ مجوزی شروع شد! وقتی که قبل از آنکه تجمعاتی آرام را شاهد باشیم، روز شنبه وحشیانه ترن شورش ها را شاهد بودیم، وقتیکه  قبل از هر اقدام قانونی معترضان، اغتشاش های غیر قانونی را شروع کردند، همه را میشد اغماض کرد، غیر از اعلام سفارت ایتالیا برای پناه دادن به معترضین؛ که این را که دیگر نمیشود توجیهش کرد! البته اینبار کاری به سفارت غربی ها ندارم ،تجمع معترضین روبروی سفارت فرانسه در تهران میخوام بگم که کاش این قبیل موضع گیری ها تنها توسط سفارت های غربی صورت میگرفت. وقتی که هفته پیش موج معترضین قبل از هر دعوتی خودشان به روبروی سفارت فرانسه، انگلیس، آلمان و ایتالیا رفتند میشد تفاوتی فاحش میان مشروطه و حوادث اخیر را درک کرد. در انقلاب مشروطه حرکتی ملی با سیاست انگلیسی ها به انحراف کشیده شد. مشروطه نتیجه قیام روحانیون و روشنفکران متعهدی بود، که توسط روشنفکران آنگلوفیل و بریتانیایی های خبیث، به انحراف کشیده شد. اما در حوادث اخیر قبل از آنکه مراجع غربی سفارت های خود را مکان امن معترضین بنامند ، معترضین خود به جلوی درب این "مراکز جاسوسی قانونی" رفتند و فریاد نیاز بر آوردند.

بله، اینبار هیچ حرکت ملی صورت نگرفته است . معترضین خود پیشاپیش کشور را تقدیم به بیگانگان می نمایند.  پس اگر در مشروطه تنها شیخ فضل الله به شهادت رسید، مطمئناً اینبار علامه نائینی  _هم که با مشروطه خواهان مدارا میکرد_ اگر زنده می بود قطعاً به گیوتین سپرده میشد.

اکبر و قطار

جلال داستانی دارد که من با نام "قصه قطار" به یادش می آورم. (به یاد ندارم کجا خواندمش، در مدرسه یا در کتابهای خود جلال).
داستان روانیست، جلال آل احمد میگوید: وقتی به مناطق مختلف ایران سفر میکردم، میدیدم کودکان ایرانی با سنگ و چوب به قطار میزنند، ولی وقتی قطار می ایستد آن کودکان تنها نگاهش میکنند یا به بازی خود مشغولند. ولی اگر یکبار دیگر قطار به راه بی افتد  باز هم بچه ها به قطار حمله ور میشوند. او نتیجه میگیرد که داستان قطار قصه واقعی مردم ایران و نخبگانشان است که چشم دیدن پیشرفت یک نفر را ندارند، تا زمانیکه کسی در هر حوزه ای پیشرفت میکند به او تهمت و افترا میزنند ولی زمانی که سرنگونش میکنند، تازه برایش دل می سوزانند و یا دیگر با او کاری ندارند.

قصه، دوم خردادی ها و اکبر رفسنجانی هم بی شباهت نیست. من بخاطر رشته ام کتابها و مجموعه مقالات زیادی از سران دوم خرداد خوانده ام. اکثر اینها را کامل خوانده ام و برخی را نیز نظری انداخته ام.

زمانیکه به نیمه اول دهه 70 رجوع میکنیم، انصافاً بهترین نقدها را به دولت هاشمی از این گونه افراد و از همین جناح میبینیم. جالب اینجاست که قوه قضائیه همان زمان نیز به طور عجیبی پیش قراول دولت وقت بوده و هر احدی را که از این سخنان بر زبان می آورده بدون کمترین حقوقی به زندان میکشانده. کلاً آن زمان مخالف هاشمی، مخالف پیغمبر یود!

چپی ها آنموقع انواع انتقادات بحق و حتی نا حق را به هاشمی روا داشتند . بقدری در این مسئله افراط  ورزیدند که هاشمی به هزار مکافات نفر سی ام مجلس در تهران شد!  فکر نمیکنم لازم باشد قصه راطول بدهم، سرانجام بعد از پنج شش سال دوم خردادی ها طرفداری هاشمی را کردند. این مسئله را البته با شعار اینکه میخواهیم جلوی ارتجاع را بگیریم، ماست مالی میشد. بهانه این بود که ما رای به هاشمی نمیدهیم بلکه به جناح مخالف نه میگوییم. اما در پیش از این انتخابات ما شاهد حمایت جدی هاشمی از میرحسین کاندیدمخالفین دیروز ؛ حامیان امروز !ای جناح چپ بویدم و پیوند دوباره میان این دو جریان.

نکته اینجاست که، بعضی میگویند یا خواهند گفت شما چرا برعلیه یکی از سطون های انقلاب قدم بر میدارید و چرا از ایشان تبری میجویید. پاسخ ها متفاوت است. من میخواهم بگم حداقلش ما هنگامی که هاشمی کاری میکرد و حرکتی مینمود دائم به وی سنگ وچوب نزدیم. این روزها هم که او مظلومیت نمایی میکند باز برایش بی دلیل دل نسوزاندیم. ما دچار سندرم قطار ایرانی نیستیم، که تا کسی را دیدیم کاری میکند بی جهت یا به هر بهانه ای او را زمین بزنیم. ما بنا بر اصولمان راه هاشمی را مخدوش دیدیم و تنها گناهمان همین است.

اما براستی این بیماران دوم خردادی که تاریخ نشان میدهد بشدت گرفتار سندرم قطار هستند، اگر فردا احمدینژاد را نیز مانند هاشمی به حاشیه بکشانند برای او دل نمیسوزانند؟ آیا کسانی که روزی یک نفر را عامل کنار گذاشتن منتظری، قاتل پسر امام و عالیجناب سرخ پوش مینامیدند و روزی دیگر او را تنها روزنه رهایی خود یافتند، فردا نیز اگر احمدینژاد شکست بخورد، به حال این مرتجع کوتوله (بزم خودشان) دل نمی سوزانند؟ کسانی که اینقدر ناخوش احوالند چگونه می توانند خود را روشنفکر بدانند و دم از آگاه کردن مردم بزنند؟ خلاصه باید به آقای خاتمی و جریان مطبوعشان بگویم که:

ای جماعت نه اگر بیش کمی عار کنید!                               کی شما روزه گرفتید که افطارکنید

تمام

بقلم سوره