سفارش تبلیغ
صبا ویژن

88/3/31
4:2 صبح

کسی از تاریخ درس نگرفت!!

بدست سوره در دسته امام خمینی، آیت الله خامنه ای، بنی صدر، شورای نگهبان، انتخابات، میرحسین موسوی، مریم رجوی، منافقین خلق، ضد انقلاب

حضرت علی در وصیتی به امام حسن مجتبی فرمودند: « ای حسن؛ گذشتگان چراغ راه آیندگانند؛ از گذشتگانت بیاموز قبل از آنکه آیندگانت از تو بیاموزند.»(با مکس و تعمق خوانده شود)

پیش از این در "عبور از خط ترمیدور" گفتم که انقلاب های بزرگ مرحله ای بنام ترمیدور دارند که این مرحله آنها را برای همیشه افاجعه هاشمیز اهداف خود دور میکند. در  "سید ابوالحسن موسوی" نیز اشاره کردم این آقایان رفتارشان دقیقاً عین رفتار و سیاست بنی صدر و منافقین شده و بعضی ها هم حرکات و رفتاری شبیه حرکات منتظری از خود بروز میدهند. قصد جسارت ندارم ولی بهتر است هاشمی از رفتار فرزندانش برائت بجوید. در "سیر من الحب الی بغض" نیز پیش از سخنان رهبری از وضع بوجود آمده توسط میرحسین به نفع مجامع غربی انتقاداتی داشتیم. اما بنا داشتم مطلبی درباره معلم شهیدم دکتر علی شریعتی بنویسم که بنا به دلایلی به بعد موکولش کردم. و فقط سالگرد ارتحال وی و شهادت داماد لبنان، چمران را گرامی میدارم.

اما دیروز سالگرد دیگری هم بود؛ سالروز آغاز عملیات مسلحانه منافقین  وعزل بنی صدر. خب من قبل از صداوسیما تحرکات موجود را تشبیه کردم و حالا چند نکته ای میگویم.

بنی صدر بیش از ده هزار نیروی مسلح منافقین را در خدمت داشت. ده یا دوازده ملیون رای آورده بود. امام، دوسالی مراعاتش را کردند و سعی در مدیریت و مدارا با وی داشتند اما وقتی دیدند اصلاح شدنی نیست و لجاجت میکند شرایط را برای عزل وی محیا کردند.

همین سیاست در مورد منتظری اعمال شد. دو سالی امام سعی در هدایت شیخ علی داشتند ولی وقتی بجای برائت  جستن از مهدی هاشمی، مخالفت با وی را از حسادت گروهی خاص دانست دیگر امام مهلتش ندادند و عزلش کردند!(+) همان روزگار امام فرمودند: « سطون ولایت فقیه را به زیر خاک میکنم». امام پیش از آن  نیز منتظری را "عالمی جلیلقدر و مجاهدی خستگی ناپذیر" خوانده بودند؛ ولی وقتی مسئله قانون و مصالح نظام پیش آمد و حرف از حفظ ماهیت نظام شد؛ امام تعارفی حتی با "حاصل عمرشان" نداشتندوقتی آدم سوسک میشود. همان موقع حداقل نیمی از نیروهای نظامی شعارشان این بود: «قائم مقام رهبری - آیت حق منتظری». حتی بخاط عزلش جنگی مسلحانه در برخی نقاط کشور راه انداختند. گروهی می گویند شکست کربلای 4 نقشه طرفداران منتظری بود که طرح عملیات را از پیش لو داده بودند. اما حضرت امام کاری با این تهدید ها و این خیانت ها و حتی این اقدامات خانمان برانداز نداشتند و کاری را که صحیح بود انجام دادند.

باید بگویم که: چو غرش شیران بر این ملک گذشت ورفت؛ این او او سگان شما نیز بگذرد. میخواهم بگویم امروز کمتر بخشی از نیروهای نظامی ما وفادار به "..." است، که آنهم یک شبه جمع میشود. امروز هیچ سازمان مسلح سازماندهی شده ای برای تهدید اصل نظام در کشور وجود ندارد. ما مانند دوران بنی صدر و منتظری در آغاز یا رکود جنگ نیستیم ، بلکه امروز در یکی از مقتدرترین دوران نظاممان سیر میکنیم . پس هرچه قدر این بی قانونی بیشتر طول بکشد چهره های نفاق بیشتری در داخل یا خارج کشور رو میشود. اما بهتر است آقایان مسیرشان را اصلاح کنند زیرا جانشین خلف امام، خیلی جدی سیاست امام را پیش گرفته است.

نتیجه بحث اینکه: هگل خیلی به تاریخ معتقد بود؛ بقدری که دم از تکرار تاریخ میزد. هگل را گفتند بزرگترین درسی که از تاریخ گرفتی؟ گفت:  "کسی از تاریخ درسی نگرفت". حالا اینها به نظر شما درس گرفتند؟ یا دارند میسوزند وچراغ میشوند؟

حالا چرا رهبری با رای گیری مجدد با علم بر اینکه این دوره در آرای میرحسین ریزش بوجود می آید موافقت نمیکنند؟ بهمان دلیل که با وجود قدری تقلب آراء مجلس6 را تایید کردند. دلیلش در سیاست امام بود.

درس تاریخی امام برای تاریخ اینکه؛
امام با کسی تعارف نداشت ولی وقتی "دانشجویان پیرو خط امام" نامه ای آوردند که اثبات میکرد بنی صدر جاسوس بوده؛ امام اصل و کپی نامه را گرفتند و زیر بالشت خود گذاشتند و گفتند: بروید! امام نگذاشت کسی نامه را منتشر کند. تا زمانیکه مردم به فراست دریافتند بنی صدر نالایق است. تا هنگامی که سیستم قانونی کشور به این نتیجه رسید صلاح در عزل بنی صدر است.  امام بنا را بر سیر طبیعی امور گذاشتند گرچه دوسال تمام هزینه دادند. امام گذاشتند پرده های نفاق در افتد همین سیاست امام، سیاست رهبر است. اگر امام نامه را منتشر میکرد هروقت کسی با رییس جمهوری اختلاف داشت، نامه جاسوسی رو میکردند و قانون بی رنگ و بو میشد. همان دلیلی که باعث شد بنی صدر رئیس جمهور بماند، باعث شده انتخابات این سری ابطال نشوند. تا در آینده کسی بهانه نکند و تا قانون بی رنگ و بو نشود. دیگر اینطور هرکسی  بهانه ای میابد برای عبور از قانون.

اما مبحث دیگر:
جوانتر که بودم برآن شدم "عهدنامه مالک اشتر" را با "شهریار" ماکیاولی مقایسه کنم. در شرح علامه جعفری بر عهدنامه که کمی از خود عهدنامه پیچیده تر است خطاب به مالک آمده است؛ مالک به روح حساس تاریخ و فادار باش _این تعبیر علامه است وبعد تعبیر خورد را شرح می داد_  که مصر کشوری کهن است و با تاریخ وفرهنگی اصیل. شاید کاری خلاف حق نباشد ولی با توجه به تاریخ و فرهنگ کهن مصریان، تو باید از آن کار بپرهیزی و از مسیر دیگری وارد شوی.

امروزه تمام ضد انقلاب یک صدا شده. دیروز ابوالحسن بنی صدر فضای ایران را برای اولین بار سه بعدی خواند.(تحلیل این جمله مسخره به عهده خودش، من بی تقصیرم).انسان مسخ و میمون شده
 رئیس جمهور در تبعیدمان مریم رجوی نیز فرمودند که مردم صف بندی کنند برای لغو انتخابات و مردم بیرون از کشور متحد شوند تا با حرکت اصلاح طلبان برای لغو انتخابات اعلام همبستگی کنند. ( البته در حاشیه این مراسم ایشان موقع شکستن گردو با دمبشان به خودشان صدمه جدی وارد کردند).
 حتی رضا میرپنج ، شاه بی تاج و تخت و البته بی وتن مان (به معنای بی رگ و ریشه) هم ابراز خوشحالی کرد.
گیرم جناب میرحسین و همسرشان چیز و چیز هستند و نمیتوانند از تاریخ استدلال کنند؛ آدم که هستند پس میتوانند بفهمند چه وجهه ای برای نظام ساخته اند! میتوانند بفهمند این گونه حرکت حتی اگر بر فرض محال به حق باشد، چه عواقبی برای اصل نظام و انقلاب داشته است! کشور ما بطور کلی به زیر تیغ رفت، بشکلی که هم اکنون موجی در جهان بوجود آمده که گمان میکند ایران کشوری مانند عراق یا کره شمالیست! اگر هنوز این افساد طلبان دم از انقلاب و قرآن میزنند باید مسیر خود را به مسیر قانونی تبدیل کنند تا مسئله حل شود. ولی اینها گویا نه شورای نگهبان را قبول دارند و نه قانون را و نه حتی رهبری را.  پس لااقل از مجلس خبرگان رهبری پیروی کنند. کسی که به هیچ کدام از اینها تن در نمیدهد، مسلماً از دایره نظام و انقلاب و امام خارج است.
اما باید خدمتتان عارض باشم که گویند؛ نرود میخ آهنی در سنگ. آنکه خواب است به تلنگری ناچیز بیدار میشود ولی آنکه خود را بخواب زده با لگد هم نمیتوان بیدارش کرد. (تند وبا عصبانیت خوانده شود)

عزیزان مسئله پیچیده تر از ایننوعی ضد انقلاب در منقرض شده حرف هاست. گروهی نه سیاست خارجی دولت و نه سیاست داخلیش را میپسندند. اینها از پشت گرمی رهبری و احمدینژاد عصبانیند و مملکت را بطور کل خارج از کنترل خویش فرض کرده اند،همین جریان است که  این بلوا را فراتر از میرحسین مدیریت می کند و اهدافی بالاتر دارند.

حرف خیلی طولانی شد و میترسم که خوانده نشود اما خلاصه میگویم؛ زمان بنی صدر خیلی به بهشتی فشار می آوردند و فحاشی میکردند. بهشتی برای مسئلت پیش امام رفت و گفت: « میخواهند به شما حمله کنند ولی چون نمیتوانند، حرفشان را بر علیه من میزنند.» احمدینژاد قابل قیاس با بهشتی نیست. ولی کسانیکه میخواستند به رهبری بزنند؛ چون نمیتوانستند به او حمله میکردند. حملات چهار سال گذشته نیز از همین سیاق بود. اما حالا گویا پرده ها کلاً دارد دریده میشود.

آری تاریخ اینچنین در ایران تکرار میشود.

لا حول و ولا قوة الی بالله

بقلم سوره


88/3/29
12:36 عصر

سیر من الحب الی البغض

بدست سوره در دسته امام خمینی، میرحسین موسوی، دولت نهم، آشوب های خیابانی، سیاست خارجی، زهرا رهنورد

اول کلام، زود بزود بروز میشویم چون مقطع حساسیست. به نظر من عبور از خط ترمیدور به شما این کمک را میکند که به ارزش رای دادن به احمدینژاد بیشتر پی ببرید، فراتر از یک تا ثیر 4ساله بر امور کشور. زیرا بر خلاف تصور عامه، اکثر مسائل مطرح شده در علوم سیاسی بشدت با واقعیات جوامع تشابه دارد. بهر حال هر سه مطلب اخیر از نظر حقیر دارای اهمیت خاصی است ولی چون طولانی شد پیشنهاد میکنم آفلاین مطالعشان کنید. تازه داشتم یاد میگرفتم که وبلاگی و کوتاه بنویسم و حالا نشد.  اما اصل کلام...
جناب موسوی و همسرشان را تا چندی پیش محققینی ارزنده میدانستم که می توانستند الگوی مناسبی از برخی جهات باشند. ولی؛ من از جناب موسوی و همسرشان متنفر شدم. میدانید چرا؟ چون هردو اینها در چند روز گذشته فراوان تلاش کردند که چیزی از عزت و شرف دینی و ملیمان باقی نماند. ضرباتی که ما در این چند روز خوردیم بسیار عمیق تر از آن است که کسی در شرایط فعلی فهمش کند.
فکر میکنند نخبه اند وبا سواد. برای خودشان القاب دکتر مهندس میجورند و از این چیزها. سخن از جامعه مدنی وعقلانیت سیاسی میزنند. از ملت ایران میگویند که عزتش در جهان بر باد رفته! حالا داستان من را بشنوید شاید کمی طولانی باشد ولی به خواندنش می ارزد. در ابتدای انقلاب و در دوران امام بهر بهانه ای اروپایی ها روابط بی خاصیتشان را با ما قطع میکردند. در زمان هاشمی پس از چندی کوتاه آمدن ما در سیاست خارجی برای کسب وام از این دول غربی (که تنها به یک نیمچه وام، آنهم از ژاپن نصیبمان شد) اروپا یی ها دندانمان را شمردند و با ما قطع کامل روابط کردند! وا دادیم وچنین شد، بهتر است بگویم عزتمان رفت وچنین شد! در دوران خاتمی نیز با دادن امتیاز های فراوان پیروز شدیم!! حضرات برایمان سفارتخانه هایشان را گشودند. پس از آن دشمنانمان دائم دم از جنگ میزدند وما دم از گفتگو! بعد همکاری های کورکورانه ای در مسئله افغانستان داشتیم و ماحصل ده سال تلاش بچه های سپاه قدس را مفت به امریکایی ها دادیم تا جبهه متحد شمال پیش قراول ارتش امریکا شود. و ارتش امریکا با نیرویی کمتر از پلیس محله منهتن نیویورک افغانستانی با آن عظمت را فتح کند. نتیجه اش آن شد که آقای بوش بعد جمگ گفت: شما، عراق و کره شمالی سه محور شرارتیند. پس از آن هم در مسئله هسته ای دائماً امتیاز دادیم که نکند سفا رتخانه ای تعطیل شود یا تحریمی تشدید. تازه رسیدید وسط داستان. گره داستان اینجا باز میشود که...
در این مدت انتخابات شنیدید زیاد دم از مدیریت میزدند و اینکه دولت نهم مدیرانش فلانند؛ یا که دولت از مدیران با تجربه تهیست. میدانید مدیریت یعنی چه؟ یعنی چهار سال تمام به آنها حمله کنی، حقوق بشرشان را زیر سوال ببری آزادی بیانش را مخدوش بدانی، سخن از برچیده شدن اسرائیل بزنی، تفنگدارانشان را چند بار بگیری و یکبار تا منتها الیه فضاحت سیاسی بالایشان ببری و با تمسخر توله سربازانشان را واپس فرصتی، به قطعنامه هایشان ذره ای بها ندهی، دم از نقض حقوق بشر در کشور هایشان بزنی و بهر صورت همه رقم کاری را که بلدی بکنی تا آنها زیر تیغ روند ولی نه جرئت کنند به کشورت حمله کنند و نه جرئت کنند حتی سفرتخانه ای را تعطیل کنند(نکته مهم). هروقت خواستند بگویند کارد به استخوانمان رسیده سفیرشان را فرخواندند و فردی را به عنوان کاردار سفارت فرستادند. وای چه تاسف بر انگیز! اگر انگلیس در ایران سفیر نداشته باشد ولی ما در آنجا سفیر داشته باشیم نشانه قدرت ماست. ترا به خدا به چهار تا کتاب حقوق دیپلماسی و فن کنسولگری سر بزنید، میبینید این به نفع ماست که مقامی ارشد تر در کشورشان داشته باشیم. چرا اینها که تا دری به تخته اصابت میکرد سفارتخانه هایشان را تعطیل میکردند حالا هیچ غلطی نمیکنند؟ چون روابط مدیریت میشود. سخت نیست و لازم نیست مانند من پنج سال علوم سیاسی بخوانید تا متوجه این عزت شوید خیلی راحت میتوانید ببینید در این چند سال ما نقض حقوق بشر را به آنها تذکرداردیم. ما نقض آزادی بیان را به آنها تذکر دادیم. اینبار ما بودیم که آنها را در مقابل عمل انجام شده قرار می دادیم. مدیریت روابط خارجی یعنی همین. لازم نیست آدم هانس مورگنتا یا روزنا  یا _همین رفیق طالبزاده اسمش چی بود؟_ مورگان فریمن باشد تا بفهمد در این چهار سال چه اتفاقی افتاده است و ما چقدر به عزتی که امام متصورش بود نزدیک شده ایم.
اما در این چند روز چه شد؟ همه اش بر باد رفت. دوباره در امور داخلیمان دخالت کردند. یکی از 5 مشخصه دولتها داشتن حق حاکمیت است. یعنی امور داخلی و سیاست خارجیشان راخودشان کنترل کنند و نه دیگران. یکی از موارد مهم برای کشور ها در روابط بین الملل جلوگیری از دخالت سایر کشور ها در امور داخلی آن کشور است. ما دست پیش را داشتیم تا زمانیکه دوباره مشتی بی مصرف که دم از قانون میزدند به تنها چیزی که رجوع نکردند قانون بود و فضاحت را بجایی رساندند که مورگان فریمن هم انتخابات ایران را یک انحراف دروغ آمیز خواند. بله همین فرانسه که به هر بهانه ای دانشجویان یا مردم حاشیه نشینش یا کارگرانش شورش میکنند و سی ار اس یا پلیس ویژه فرانسه بهر وسیله ای آنها را به خاک وخون میکشد و آنها را اسیر چماغ خویش میکند، به ما هشدار میدهد. لندن که بیشترین موارد ضرب و جرح با چاقو را در جهان دارد به ما هشدار میدهد. امریکا که کوکلس کلانهای پلیس شده اش هر روز سیاه پوستی را به مسلخ میفرستد به ما هشدار میدهد. همه اینها بخاطر ماجراجویی یک پیر مرگ! حالا کی قهرمان بازی در می آورد شما یا محمود؟
 جناب سید میرحسین بنی صدر شما؛ عزت ایرانی را به زیر سوال بردید نه دولت نهم. لااقل یک اعلام برائت از شورشیان میکردید. یک بیانیه میدادید و این حرکات را ضد کشور بیان میکردید. اما دریغ، برعکس سعی کردید حتی از حمایت دوستان اروپا نشینتان حاشیه امنیتی بسازید برای شرورت ها! بهانه درست کردید و دادید به دشمن دوباره به ما اتهام بزند، این اتهامات تکراریست مارا باکی نیست اما همه پیشرفت های این چهار سال را در سیاست خارجی به باد دادید. آیا این دشمنی با ایران وایرانی نیست؟ شما فکر میکنید خائن به کشور شاخ و دم دارد؟ حضرت آقا شما فقط بدنبال رد گم کردن هستید. بدنبال به بن بست کشاندن کشور تا دولت دست از مبارزات داخلی اش بردارد. تا کثافت کاری های 20 سال گذشته  بیشتر رو نشود.
ضمناً برای دانستن این آخری آدم نباید غلامحسین محسنی اژه ای باشد، فقط کافیست به حرکات اطرافیان این آقا نظری اندازد. همین
اما در مورد بانو رهنورد؛ سیاست نخوانده....پس ندانسته
خانم زهرا رهنورد با دکترای علوم سیاسی و با کلی ادعای سیاست دانی و فرهنگ شناسی حرکاتی میکند مایهء شرم هر ایرانیست. میگوید من لرم و شوهرم ترک است پس قائدتا باید رای لرها و ترک ها متعلق به ما باشد. این چه حرفیست؟ حکما گفته اند تا مرد سخن نگفته باشد عیب و حسنش نهفته باشد یا یک همچین چیزهایی! اخیرا در راستای برابر سازی زن و مرد خانم رهنورد خود را مصادیق ضرب المثل های مردانه تبدیل کرده. بگذریم بسوی حرف اصلیمان معنای این سخن ایشان میشود مردم ایران با توجه به ملاک های سنتی که نشان دهنده عدم رشد سیاسی و فکری مردم است رای میدهند که اولین ماحصل چنین نگاهی یعنی ملت ایران فاقد شعور ملاک یا عقلانیت برای دادن رای هستند. دومین ماحصل این سخن نشان دهندهء نگاه حضرات به مردم ایران است که هنوز مردم را موجوداتی عقب افتاده با نگاهی عقده گشا تصور میکنند؛ که همچون عصر جاهلی به دنبال تسلط قومیتی خویش هستند. سومین ماحصل این سخن تناقض درونی این حضرات است. در حالیکه اینها دم از جامعه مدنی و توسعه سیاسی میزنند چنین نگاهی به مردم ناقض شعارهایشان هست. مردمی که بر اساس مسائل قومیتی رای دهند هنوز لایق پایین ترین سطح دموکراسی نیستند، بلکه لایق دولت اقتدار گرا بدون آادی سیاسی هستند. همان چیزی که هابز تصورش را داشت زیرا رای آوردن یک قوم میتواند به جنگ قومیتی بی انجامد. چرا رهنورد نفهمید واین سخن را گفت واضح است چون از علوم سیاسی به اندازه من لیسانسه هم نمی فهمد.
نکته مضحک ماجرا در این است خانم رهنورد این سخن را در مصاحبه با شبکه ای انگلیسی گفته؛ البته مجموعه یونایتید کینگدام از شکاف عمیق قومیتی رنج میبرد و حتی مرکز این اتحادیه یعنی انگلند نیز از اقوامی چون ساکسون، آنگلو ساکسون و نورمن ها تشکیل شده که با جنگ های قومیتی در تاریخ خود چندان نا آشنا نیستند. حالا تصورش را بکنید با حرف این خانم دکتر سیاست دان چشم آبی ها فکر میکنند ما در عصر جنگ های صلیبی زندگی میکنیم که هنوز اقواممان بر سر تصاحب پست و مقام در دولت مرکزی با هم  می جنگند! یا در افریقا هستیم که هر قوم به دنبال برکندن نسل اقوام دیگر باشد. چقدر وجهه عالی لز کشور ما می آفرینند. بعد میگویند سیاست خارجی و صحبت های احمدینژاد بوده که منافعی به دنبال نداشته. مر حبا به این هوش وشعور.  البته ایشان اگر کنکور هم میداد اصلاح نمیشد، زیرا لقمان حکیم به پسرش 40 وصیت میکند، که وصیت 41 چنین است؛ پسرم بدان که: لر اگر لقمان بود، آخرش چیز بود. (سانسور شد).

بقلم سوره

نگاه امام:
در زمانیکه بخاطر ارتداد رشدی ملعون قطع رابطه شد امام نامه ای نوشتند و گفتند: « ترس من از آن است که ده سال دیگر دانش آموختگان امروز علوم سیاسی و دیپلماسی بر مسند تحلیل بنشینند وبگویند چون بخاطر یک حکم اسلامی بازار مشترک فلان کشورهای مشترک المنافع برعلیه ما موضع گرفته اند پس احکام اسلام را باید تعطیل کنیم.» سال اول دانشجویی همین نامه را به درب اتاقم چسباندم چون من نیز ده سال دیگر یک دانش آموخته علوم سیاسی بودم! الغرض امام در پایان جنگ به ما گفت: « هرگز از قطع رابطه یا برقراری رابطه با کشوری خوشحال یا نگران نشوید.» پس ما نه به دنبال قطع روابطیم و نه الزاماً بهر طریقی جستجوگر برقراری روابط.


88/3/28
12:8 صبح

از سید ابولحسن موسوی تا سید میر حسین بنی صدر

بدست سوره در دسته امام خمینی، بنی صدر، شهید بهشتی، ولایت پذیری، میرحسن موسوی، هاشمی رفسنجانی، منتظری، منافقین، رجوی، آشوب های خیابانی

اوایل نظر براین بود بنی صدر خائن بوده است ولی با مرور زمان نظر گروهی برآن شد که بنی صدر احمقی بود که کمی زیادی بزرگ شده بود. کودن تر از آن بود که خودش بفهمد خیانت میکند. مغرور بود و فکر میکرد همان که خودش میکند صحیح تر است.
امام به او گفتند حب الدنیا راس کل خطیئه. آقای جوادی به میرحسین گفتند ذره ای هوس (+) خطر ساز است.
بنی صدر را مدیریتش میکردند، یعنی مسعود رجوی و دارو دسته اش دور او را گرفته بودند و دائم آمار غلطش میدادند. بنی صدر و اعوان و انصارش دائم به پاسداران حمله میکردند و در عین حال آنها را از بر هم زنندگان تجمعاتشان میدانستند. گمان میکرد هر بچه حزب اللهی که بر علیهش سخن میگوید حکم ماموریتی از سپاه یا حزب جمهوری اسلامی دارد. (+) کتک خوردن حزب اللهی ها از بنی صدر و اعوان و انصارش قصه ای مشهور است.  بنی صدر  بی هیچ صراطی مستقیم نبود. او با بهانه میدان نداشتن و اینکه مانع کارش میشوند دائم به دنبال امتیاز گیری بود. همین شد که او شد فرمانده کل قوا. امام هر چه کرد که بنی صدر از دایره انقلاب بیرون نرود ولی آدم مغرور فکر میکرد این نشانه بزرگیش است سر انجام بنی صدر فراری شد. آنقدر بد کرد که نمیتوانست دیگر بماند. یک بار دیگر هم گفتم امام سعی میکرد با مدیریت و مدارا بنی صدر را نگهدارد. اما بنی صدر نمیخواست در خط انقلاب بماند. انتظار داشت امام با او هماهنگ شود ونه او با امام.
میر حسین 20 سالی بود که بیشتر تحقیق میکرد. حضور اجتماعی جدی نداشت. بنی صدر هم در فرانسه اینگونه بود بیشتر اوقاتش به مطالعه وانزوا میگذشت. میرحسین خیلی خوب از بی قانونی احمدینژاد انتقاد میکرد. بنی صدر هم، کیش شخصیتی نوشته بود که همه مصداقش را خودش میدانشتند. جناب میر حسین هم این روز ها سخت شبیه فامیلشان بنی صدر شده اند. برخی میر حسین را مدیریتش میکنند.(+) موسوی  دائماً دم از خراب کاری این و آن بر علیه خودش میزند.(+) طرفدارنش شهر را به آشوب میکشند، اما انتظار دارند هیچ پاسخی نشنون.د گمان میکنند حق مشروعشان هست به آشوب کشاندن شهر. (+) خودشان جریان مقابل را مقصر آشوب میدانند که چرا بنا بر نظر آنها عمل نمیکنند و در مقابلشان ایستادگی میکنند. یادش بخیر بنی صدر انتظار داشت بهشتی از او طبعیت کند. بنی صدر از شورش ها حمایت میکرد و وایستادگی پاسداران را در مقابل این حرکات را نشانی از تمامیت خواهی، انحصار طلبی و خشونت گرایی نیرو های انقلاب میدانست. میرحسین نیز چنین میکند و حتی با موضعی مرموز از یارانش میخواهد که خود را در معرض خطر قرار ندهند! یارانش حتی به مراکز نظامی حمله میکنند(+) وهنوز حاضر نشده است که از آنان برائت بجوید یا نصیحتشان کند تا از این اعمالشان دست بردارند. (+) گویا در ته دل راضی است.  چه جالب تاریخ تکرار میشود. خودش مانند بنی صدر بی محافظ به میان حامیانش میرود که مثلاً من مردمی ام مردم با من مشکلی ندارند ولی دریغ از تحمل به یک مخالف. در گذشته بنی صدر با به شورش کشاندن خیابانها سعی در امتیاز گیری و به زانو در آوردن مخالفینش داشت. حتی برایش مهم نبود این آشوب ها چه صدمه ای به کشور وارد میکند. (+) موسوی نیز چنین میکند و مانند بنی صدر  گوشش به هیچ سخنی بدهکار نیست! انگار نه سخن رهبری را میشنود نه شورای نگهبان را قبول دارد (+)نه مستندی از تقلب  رو میکند. لازم است ایشان مملکت را بی آبرو کند و دشمنان انقلاب را خندان؛ چرا؟ چون همه چیز آنگونه که این حضرات توهم میکردند پیش نرفت. (+) چطور ممکن است ، 10 ملیون رای جابجا شده باشد! (+) میر حسین هم میداند رای نیاورده، حتی اگر صندوق ها ده بار شمرده شود. او مطمئن است که بهیچ روی به دولت نمیرسد. او به دنبال امتیاز گیریست. زهر چشمی میخواهد بگیرد. او و حامیان کوسه نشان و درنده خویش میخواهند دولت را از پیگیری اموری که شروع کرده باز بدارند. البته این نکته قابل اشاره است که بنی صدر نیز میخواست جریان انقلابی را با همین شورش ها از میدان بیرون کند. موسوی و حامیانش فقط میخواهند ارض اندامی کنند که نکند دستشان بکل از مملکت کوتاه شود. آری تاریخ انقلاب گویا یکبار دیگر در مقطعی فتنه انگیز افتاده، از یک جهت منتظری جدیدی متولد شده و از جهت دیگر بنی صدری تازه بوجود آمده.(+)(+)
آری یکبار دیگر تاریخمان تکرار شده و بنی صدری دیگر ظهور کرده که خودش هم نمیداند به کجا میرود وچه میخواهد. فقط خدمتتان عرض کنم آن روزها که اول انقلاب بود و منافقین بیش از ده هزار نیروی مسلح داشتند نتوانستند کاری بکنند. آن روزها که اوج جنگ بود و منتظری نیمی از نیروهای مسلح را وفادار به خودش میدید نتوانست کاری بکند. امام دوسال با بنی صدر مدارا کرد. امام دو سال با منتظری مدارا کرد. منتظری زمان نکند کاری که رهبر مدارا یش را کنار بگذارد وگرنه کینه های انقلابی که از بنی صدر و رجوی گریخته از وطن به دلمان مانده بر سرشان خراب میکنیم. البته این نکته را نیز بگویم میرحسین خودش انسان چندان بدی نبود ولی اطرافیانش هستند که او را به این منجلاب کشانده اند و بازیش میدهند درست مثل بنی صدر. نکته ای که رهبری نیز به او هشدار دادند که جنسش متفاوت از این حرف هاست. ولی وای به زمانی که او نیز مانند بنی صدر احساس کند چرا رهبری از او پیروی نمیکند. اگر احساس اصلی میر حسین بنی صدر نشان چیز دیگری بود از افرادی مانند فاجعه هاشمی و از حوادث اخیر بشدت برائت میجست، اما او نیز مانند بنی صدر گمان میکند که با این بلوای بپا شده به هدفش میرسد.(+)

خلاص


88/3/23
5:30 عصر

عبور از خط ترمیدور

بدست سوره در دسته امام خمینی، انقلاب اسلامی، احمدینژاد، ترمیدور، اشرافیت مسئولین، انقلاب کبیر فرانسه، انقلاب17 اکتبر روسیه

السلام
در بحث تئوری های انقلاب و جامعه شناسی انقلاب مبحثی وجود دارد به نام ترمیدور. نام یک ماه است در فرانسه. در این ماه اتفاق جالبی می افتد و انقلاب کبیر فرانسه بدست قشر رفاه طلب می افتد، گروهی که نه به آزادی مدنی اعتقاد داشتند نه به برادری و برابری!
هانا آرنت جامعه شناس زن آلمانی بحث ترمیدور را در انقلاب هایی که دارای جنبه های ایدوئولوژیک و فکری هستند را با مثال هایی عینی همراه کرده و تئوریزه میکند. او معتقد است که هر انقلابی سرانجامی چنین دارند. سه مرحله؛ مرحله اول انقلاب در  دست جناح میانه رو است، مرحله دوم جریان تندرو انقلاب را میرباید وشروع به پاک سازی میکند و مرحله سوم که در فرانسه در ماه ترمیدور اتفاق میافتد انقلاب بدست جریانات رفاه طلب میافتد. اینها از لحاظ رفتاری و آرمانی فرقی با قبل از انقلاب ندارند و تنها چهره ها عوض شده اند. این پایان انقلابی گری یک ملت و پایان حرکتهای انقلابی و مردمی است. منتها الیه آرمانگرای. از این مرحله به بعد حکومت انقلاب شباهتی وصف ناپذیر با پیش از انقلاب پیدا میکند. گروهی از علمای جامعه شناسی از مرحله ترمیدور تعریفی وصف ناپذیر میکنند که اینها واقع گرا و عملگرا هستند و کشور را از دست موج انقلابی نجات میدهند. برای مثال این موضوع را شما در روسیه نیز میبینید ابتدا انقلابی مردمی تزار را فراری میدهد ولی پس از آن در 17 اکتبرانقلاب به دست بلشوییک های تند رو می افتد ولی پس از مرگ استالین، خروشچف برژنف تا گورباچف همگی ظاهر حکومت را سوسیالیستی نگه میدارند در حالی که در پس حکومت همان اشرافیت به ظاهر انقلابی زنده میشود. دیگر روسای اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی فرقی با تزارهای روسیه کبیر ندارند!
در ایران افرادی این تطابق را انجام دادند و جریان بازرگان را میانه روها و امام نیروهای خط امام بویژه حزب جمهوری اسلامی  را تندرو قلمداد کردند. ماه ترمیدور ما شمایلش یک کوسه است. همان زمانی که واژهء اقشار آسیب پذیر جای کلید واژه مستضعفین را میگیرد و الباقی حواث را شما بهتر از من آگاهید. دوم خرداد نیز همان تداوم راه عصر ترمیدور بود. البته مجال این سخن نیست تا توضیح بدهم که بازرگان نمیتواند نماد موج اول باشد؛ زیرا امام او را با تایید شهیدمطهری نخست وزیر کردند و مردم نیز اورا بواسطه حکمی که از امام داشت پذیرفتند وحتی پس از دور شدنش از خط امام موج مردمی انقلاب هیچگاه برای او دل نسوزاند. در حالی که در انقلاب فرانسه یا در تئوری ترمیدور اساساً موج اول انقلاب در دست جریانات میانه رو قرار دارد ولی با درگیری هایی انقلاب به تندروها میرسد. اما در مورد موج ترمیدور در ایران باید بگویم این حرکت رو به گذشته عملا اتفاق افتاد و بعد از امام گروهی گستاخ سعی در بوجود آوردن یک فضای اشرافیتی برای خودشان بر آمدند و بخاطر سوابق انقلابی این امتیازات اشرافی را حق خود میدانستند. اما همانطور که احتمالا شنیده اید خود انقلاب ایران از هیچ یک از الگوهای جامعه شناسی انقلاب پیروی نمیکند بشکلی که گروهی از تئوریسینها غربی بحث انقلاب شیعی را مطرح میکنند ویک الگوی خاص برای ایران قائل میشوند که مجال این سخن هم نیز نیست. پس ترمیدور ما نیز مانند ترمیدورهای دیگر انقلاب ها نمیتواند ما را به طور کامل از آرمانهایمان دور کند!
اما در در نظریه ترمیدور یک نکته خاص وجود دارد آنهم اینکه هر چند وقت یکبار موج انقلابی گری جامعه را فرا میگیرد و گروهی سعی در بوجود آوردن فضای ابتدای انقلاب را دارند که خیلی زود این موجها بخاطر عدم همراهی مردم شکست میخورند.برخی رای آوردن احمدینژاد را مصداق یک موج می دانستند که کمی طولانی شد. حتی بخاطر دو مرحله ای شدن انتخابات رای 17 میلیونی وی را متعلق به خودش نمیدانستند بلکه 10 میلیون از آن رای را "نه" مردم به به هاشمی قلمداد میکردند نه "آری" مردم به احمدینژاد.
اما با فضای بوجود آمده در قبل از این انتخابات و رویارویی جدی احمدینژاد با مخالفینش بعلاوه اتحاد میان دو جریان راست جدید(سازندگی) با چپ جدید(مشارکت ومجاهدین انقلاب) و حتی حضور کروبی به عنوان نماینده چپ قدیم با همراهی محسن رضایی به عنوان یک انقلابی مستهیل شده و اشرافی گرا فضا را به گونه ای کرد که تمام آرای ماخوذه دکتر اینبار هم آری به وی بود و هم نه به دیگر جریانات. اینبار همه انقلابی ترین رفتارهای دکتر را هدف قرار گرفته بودند و به برخی مشکلات اقتصادی نیز پیوندش میدادند. رای مردم به احمدینژاد نشانگر این است که مردم به آرمانهای اول انقلاب پایبند هستند، حتی اگر برخی مشکلات اقتصادی آزارشان بدهد. ما از عصر ترمیدور گذشتیم، ما از مرتجعین و واپس گرایان اشرافیت طلب گذشتیم. احمدینژاد مردانه نام آریستوکراتهای چپ و راست را برد بدون هیچ وحشتی. حال کسی دیگر نمیتواند به طور مستند انقلاب اسلامی امام خمینی را گرفتار موج ترمیدور بداند.
حالا یاد چهار سال پیش افتادم؛ مسجد پناهی، همان مسجدی که دائی شهیدم درآنجا کلاس قرآن داشت و ما یک جلسه با یکی از مسئولین ستاد احمدینژاد داشتیم. دفترچه ای به ما داد با عنوان دولت رجا. یک حکایت و تنها یک حکایت از آن دفترچه بهتر از تمام حکایاتات دیگر یادم مانده.

«شبی یکی از مسئولین شام مهمان ما بود، در منزل بحث رابطه با آمریکا پیش آمد و گفت: آقای احمدینژاد مردم از مشکلات اقتصادی خسته اند و دیگر تحمل جدال با آمریکا را ندارند. و من در جواب او گفتم: نه آقای ... این مردم نیستند که از مبارزه با امریکا خسته اند بلکه این مسئولینند که خسته شده اند؛ مردم هنوز در صحنه حضور دارند.»

والسلام


88/1/23
8:0 صبح

شهدایی که من میشناسیم...

بدست سوره در دسته شهدا، فرهنگ شهادت، امام حسین(ع)، گلایه ها وانتقادات، امام خمینی

بسم اله وبالله وعلی امت رسول الله
باید بگم بعد از مدتی توفیق بخاطر کاربرای شهداء و برای شناخت شهادت، قلم زدن در این مسیر برایم کمی سخت شده _ بخاطرهمین تایپش کردم_ بخطر اینکه نمی توانم مانند گذشته راحت اظهار نظر کنم.
سربه سر بادیه بازار هیاهو شده است                 سنگ گور شهدا سنگ ترازو شده است
من از ابتدا باید بگم که با هرگونه تقصیم بندی شهداء زبیخ مخالفم.
دقت کرده اید تواین چندسال بعد جنگ آقایان یادواره شهدای را نیز اسیر طبقه بندی های پوچ اجتماعی(شما بخوانید اشتباهی) خود کرده اند!!؛!(2علامت خطر ویک علامت تعجب) به عنوان مثال به این تیتر توجه کنید: « یادواره شهدای 500 سردار و5000هزار شهید شهرستان فلان» ؟؟؟
یا مثلاً میخواستن بگن اصفهان_همین شهر خودمان رامیگم_خیلی  سردار پرور بوده!!! «یادواره سرداران شهید» راگرفتند.
این تقسیم بندی ها روی شهدا کاملا زائیده فکر منحرف ودنیا طلب آدمهایی است که اگر با آنها رو در رو حرف بزنی خواهی دید که کاملا خود را از مردم بالاتر میبینند_ خودرا ولی نعمت انقلاب ومردم میدانند_ انگار نه انگار همون شهدایی که ازشون دم میزنند اخلاص داشتند_ادعا نداشتند_ رئیس وفرمانده(بخوانیدفرمون بده) نبودند- در پست ومقام خود را مسئول(مورد سوال هم ازناحیه خدا و مقام بالاتر و هم پاسخگو نسبت به مردم) میدانستند.مثلاً فلان سردار میخواهد بگوید من مدیریتم عالی است و فرماندهی در خون من است (عین جمله بنده خدا این بود:مدیریت در ‍‍‍‍ژنم من است X-Y-Z همه در فامیل ما سردارند من هم همینطور) پس چنین آدمی برای توجیه خود باید اسطوره های فرهنگی راهم طبقه بندی کند!چه کسی به یاد دارد زمان جنگ مسئول گردان، تیپ یا لشگر را سردار صدا بکنند که حالا صدای سردار سردارشان هواست؟ این اصطلاحات دنیوی مال امروز دنیاست مال آن دوران و آن آدمها نبود-این را میدانم که میگویم –شهدا اهل این عناوین و القاب نبودند. در یک کلام گروهی به عمد دنبال سردارریزیشن(sardarization) کردن جنگ بودند..
القصه طبقه بندی شهدا کلاً غلط است واین کارها از همان آدمهایی بر می آید که روزی جنگ را سرداریزه میکردند وامروز میگویند شهدا همان آدمهای لات و لوت کنار خیابان بودند که جنگ متحولشان کرد وشهید شدند(حالا چرا تغییر مواضع دادند؟ بماند که مجال این سخن نیست)گله بسیار است وفعلا جای گله کردن نیست_ این میان هم بودند دوستانی که لز سر دغدغه ویا از سر سادگی همین اشتباهات را مرتکب میشدند_ خوب و اما بعد...
اینهمه گفتیم و گفتند از شهیدان              شهیدان را شهیدان میشناسند
امادر طول چند سال فکرکردن و کارکردن پیرامون جبهه و شهداء ودیدن جدال میان آدمها خدمتتان عارضم که اگر میخواهید شهداء رابشناسید باید عنایت داشته باشید که همه آنها آدم بودن (باور کنید راست میگم) وبخاطر آدم بودنشان با هم تفاوت داشتند؛ ولی آنچه آنها رابه هم پیوند میدهد هدفی است که بخاطرش شهید شدند. در هرچه با هم متفاوت داشته باشند هدفشان و رهبرشان یکی بوده ما باید برای آن هدف جدال کنیم نه بر سر ظاهر شهدا؛ باید هدفشان را تبلیغ کنیم. در یک کلام مجید سوزوکی مهم نیست هدف و آرمانی که امام گذاشتند و او آدم شد مهم حرف ها واهداف آوینی است نه اینکه او کامران بوده یا مرتضی ( اگر از آدمهایی که اواخر با آوینی بوده ان بپرسید میشنوید که آوینی ازگذشته اش  یاد نمیکرد واین علت داشت) ؛ فرهنگی که آنها را هدایت کرد آن مهم است. ولی ما برسر حواشی با هم میجنگیم . تجربه 6 ساله من میگوید این جدل بکام هیچ یک از دوطرف نخواهد بود جز به بکام سوء استفاده چیها. برای درک راحتتر تفاوتها ویکی بود ناهداف دایره مثال را تنگتر میکنم مگر همه علما شبیه هم هستند؟یکی پی عرفان است ودیگری به دنبال فقه، کس دیگری هم سودای فلسفه بسر دارد.دیگری استاد اخلاق است و گونه های دیگر...
حال باید شهدا راهم به شکلی دیگر مثل علمای دین گونه شناسی کرد.البته این همگونه شناسی تنها برای شناخت است نه چیز دیگر. برای درک شهداست تا شباهت میان آنها رادرک کنیم و صدالبته تفاوت هایشان را...
من خودم شخصا با مطالعه زندگی نامه شهدا به عقل ناقصم رسید که شهدا انقلاب وجنگمان رامیتوانیم در سه دسته بشناسیم.بنا برنظرمن دسته اول وسوم همان دوگروهی هستند که درباره چهرهء آنها همیشه جدال بوده ودسته دوم اکثر شهدای ما رابه خود اختصاص داده اند.
دسته اول: گروهی از شهداءهستند که نه تنها صرفاًمحصول شرایط انقلاب وجنگ نبودند،بلکه از تاثیرگذاربر محیط اطراف خود نیز بودند!اینها همان هایی هستند که بعضی اوقات در مورد احوالشان میگویند مثلااز 14سالگی نماز شبش قطع نمیشد(درباره یک شهیدی این را شنیدم) یا مثلااز کودکی بدنبال کلاس قرآن بود..اینها همانهای هستند گاهاً پرداختن به آنها تن خیلی هارا میلرزاند که نکند شهدا دست نیافتنی وفرشته خو تبلیغ بشند.
اما لازم است بدانیم و تبلیغ کنیم که شهدایی این چنین نیز داشته ایم «بهشت را به بها دهند نه به بهانه»؛ شهدایی که از کودکی ویا از همان آغاز نوجوانی یا ابتدای جوانی در گیر خودسازی بودند وحتی اگر هم جنگ نمیشد اینها شهید زنده بودند یا به گونهء دیگری شهید میشدند.(فراموش نکنیم اگر کسی برای کسب لقمهءحلال ازمنزل خارج شود وبه هر دلیلی بمیرد بنابر معارف اسلامی شهید محسوب میشود البته اجرشهید میدان جنگ بیشتر است.) مَخلص کلام از زندگی شهدای بسیاری مانند شهیدزین الدین، شهید علم الهدی ،شهید کاوه وشهید کشوری وحتی شهدایی که مشهور نبودند میتوان به وجود این تیپ شخصیتی در میان شهدا پی برد. حتی اکثر این شهدا سیاسی نیز بوده اند و به دلیل مرتبهء خودسازی ودغدغهء اجتماعی داشتنشان آدم هایی تاثیر گذار برمحیط اطراف خود بوده اند مانند شهید بروجردی.
دسته دوم: به نظر بنده حقیر این گروه اکثریت شهدای جنگ وانقلاب را به خود اختصاص میدهد؛ شهدایی هستند که در زندگی شخصی آدمهایی بودند کاملا معمولی که شرایط جنگی آن روزگار وامتحانات الهی در آن مقطع ودم مسیحایی حضرت روح الله جان آن ها را به آتش کشید وآرام آرام یا ناگهانی به جمع مردان بی ادعای خدا پیوستند..آدمهایی کاملا معمولی که شرایط روحی در مقطع دفاع مقدس کاری کرد که بقول امام روح الله راهی که عرفا،شاعران وعلما در یک عمر میپیمایند را اینها یک شبه طی کردند واکثراً در سنین بین 15تا30 سالگی به مقام فناء رسیدند امااگر جنگ نمیبود وامام جان انسانها را بیدار نمیکرد شاید این مردمان انسانهای خوب ولی عادی میشدند که به زندگی روزعادی روی میآوردند(مثل بسیاری از مسلمانان فعلی)..
دسته سوم: که اینها هم مانند گروه اول مناقشه برانگیز شده اند. شهدایی که علی الظاهر تا قبل جنگ و انقلاب ارتباطی با اسلام و انقلاب نداشتند که هیچ؛ طرز رفتارشان نشان دهندهء انکار اخلاقیات هم بود. همان شهدایی مانند شهید مجید خدمت که  آقامسعود میگوید در محله به لات بازی شهرت داشته؛ همان شهید بزرگواری که رحیم پور تعریف میکرد که تمام بدنش خال کوبی با الفظ رکیک بوده ولی جزمچ پا چیزی از او باقی نماند که مایه شرمندگیش نزد همرزمانش شود. شهدای بسیاری ازاین قبیل میتوان ذکر کرد اما نباید 2نکته رافراموش کنیم. اول اینکه این بزرگواران اکثریت شهدای انقلاب را تشکیل نمیدهند پس نباید آن قدر برروی اخلاق پیشینشان تبلیغ شود که خدای ناکرده دلیل واستناد افراد برای توجیه خبط وخطای خودشان شود و یا حرمت شهدا شکسته شود (بیاد دارید که خانواده شهید خدمت از فیلم اخراجیها گله داشتند؟) واما دومین نکته مطمئن باشید برادران وخواهران عزیز، این علل الظاهر انسانهای ناصالح در دوران غفلتشان یک فعل مثبتی وجود داشته که خدا آنها را با عنایت خاصّه خویش اصلاحشان کرده. یاکاری کرده بودند ؛یا کاری را میتوانستند بکنند ونکرده بودند و  برای همین آدم شدند. (به یاد بیاورید شرم وحیای حربن یزید ریاحی را در مواجهه با تآنه زنیهای امام حسین«ع»).
سخن طولانی تر از آن شد که انتظارش بود لکن در پستهای کوتاه بعدی بعضی از استنادات ودلایل شخصیم برای بیان این گفتار خواهم آورد.اما باید از همهءشهدای اسلام از صدر تاکنون به خاطر قضاوت پیرامونشان همین جا حلالیت بطلبم.
والسلام علی عبادالله الصالحین

88/1/22
9:7 صبح

من آمده ام... (بهمراه یادی از مردان میدان)

بدست سوره در دسته شهدا، فرهنگ شهادت، امام خمینی، شهید آوینی، دفاع مقدس، آیت الله خامنه ای، شهید رجایی، شهید صیاد شیرازی، انقلاب اسلامی، بنی صدر

بسم اله
با سلام خدمت شما
ابتدا باید عرض کنم من بیشتر فعالیتم را در وبلاگ حیرتکدهء عقل انجام خواهم داد؛ انشاء الله. شاید سوال پیش بیاید چرا؟ چون بی تکو تعارف؛ من در جذب مخاطب برای وبلاگم ضعیف هستم و وقت کافی برای تبادل لینک، گذاشتن کامنت روی وبلاگ دیگران، ارتباط با سایت های خبری وغیره وذلک نمی گذارم. همین همکاری من با شاهد بعد 2سال اصرارش برای زدن وبلاگ مستقل شکل گرفت؛ که بالاخره در اولین چتی که در طول عمرم انجام دادم به او گفتم اگر حاضر به اشتراک با من در وبلاگش هست؟ یاعلی. او هم با سوزاندن اولین مطلبم از من به گرمی زیاد استقبال کرد. گرمی که روزی آتشش دامانش را خواهد گرفت. بهر حال خوشحال میشوم یا در وبلاگ خودم یا در وبلاگ دوستان پذیرای شما و نظراتتون باشم.
مردان میدان
پریروز سالگرد شهید آوینی وشهید صیاد را با هم در تهران برگزار کردند!چیز زیادی  برای گفتن نیست ، تنها چند برداشت شخصی کوچک. اول باید اشاره کنم که یک رهبر یا مدیری که مدبر است، باید کارگزاران خوب پیدا کند و کارگزاران خود را خوب بشناسد تا بتواند به اهداف مورد نظرش برسد. این همان نکته پیوند شهید صیاد، شهید آوینی و شهید رجائی است! چرا تعجب؟ جای تعجب نیست. آنروزگاران که ریاست جمهوری بدست آیت اله زاده ای به نام بنی صدر افتاده بود تمام هم وغمه نیروهای انقلاب، محدود کردن بنی صدر با نخست وزیری کوشا و مکتبی بود و این چنین بود که برای اَولین بار حجة الاسلام خامنه ای بفکر نخست وزیری رجایی افتاد؛ نخست وزیری که با رئیس جمهور شدنش گامی دیگر بسوی شهادت برداشت.

در همین ایام سرهنگ صیاد شیرازی به فرماندهی نیروی زمینی ارتش رسیده بود، این امر چندان خوشایند بنی صدر نیست، پس با گرفتن پست فرماندهی کل قوا از امام صیاد را از مسئولیت خویش عزل میکند. در میان نیروهای انقلاب اینبار نیز تنها حجة الاسلام خامنه ای متوجه خطر حذف صیاد میشوند و بارها در جلسات مختلف خدمت امام از کار بنی صدر گله میکنند. گرچه امام به دلیل سیاست مدیریت ومدارای خویش در آن زمان با بنی صدر و همچنین برای حفظ آرامش میان مسئولین چندان به این موضوع توجه نمی کنند ولی با فرار رئیس جمهور خائن؛ صیاد با عنایت آقای خامنه ای به مسئولیتی که به حق لیاقتش را داشت بازمیگردد. انتسابی که با مرور زمان و رسیدن جنگ به دوران اوج خود حکمتش عیان میشود.
در خاطرات برخی از مسئولین کشوری مانند آقای رفسنجانی هم نگرانی آقای خامنه ای از عزل صیاد دیده میشود_امری که برای خود ایشان نیز علی السویه بوده_ و هم میتوان به مدیریت قوی صیاد در جنگ پی برد.
در خاطرات هاشمی بارها وبارها درباره جلسات مربوط به آینده جنگ اشاره میشود که؛ سپاه چندان طرح منظمی برای عملیات های آینده ارائه نداده است! ولی برنامه ارتش (سرهنگ صیاد شیرازی) کاملاً جامع و مشخص است. این گلایه هاشمی از بی برنامگی سپاه چندین بار تکرار میشود. حتی در عملیات هایی که از نظر طراحی کلاسیک دارای ایراد بود وارتشیان دل به کار نمیدادند این صیاد است که ارتش را درخط نگه میدارد. (اگر به نشریات امروز ارتش نگاه کنید هنوز ارتشیان عملیات بیت المقدس و کربلای5 را کاملاً شکست خورده _ بر روی کاغذ_ میدانند و شکست عملیات کربلای4، را نیز گواه خود برمیشمرند. در مطلبی که سال گذشته در یکی از نشریات ارتش خواندم نویسنده فوق العاده بر شکست در عملیات کربلای4 مانور میداد و میگفت  نشان میدهد طراحی عملیات حتماً باید از اصول کلاسیک برخودار باشد، علاقه نویسنده به مورد مثالش بقدری بود که گویا از شکست سپاه در این عملیات حسابی خوشحال است!!) حال فکر کنید ارتشی این چنین اگر در دوران جنگ تحت رهبری صیاد نمیبود آیا در عملیات بیت المقدس یا عملیات های مشترک دیگر حاضر بود با سپاه همکاری کند؟
سرانجام عنایت خاص آیت الله خامنه ای حتی در دوران رهبری شان به صیاد ادامه پیدا کرد واین عشق وعلالقه دو طرفه باقی ماند به نحوی که من شنیدم ایشان یکبار، ستاد مشترک نیروهای مسلح را دژ مستحکم خویش خواندند. تا با شهادت صیاد وبوسهء رهبری بر تابوت مالک اشترشان این عشق وعلاقه جاودانه تاریخ شود.

واما آوینی ملعون کسی که هنر اسلامی را منحط میدانست!!!
از جهت دیگر کسی که در احوالات آوینی تحقیق کرده باشد؛ میداند که بعد جنگ چپ و راست هر دو یک نکته مشترک داشتند: آنهم کوبیدن آوینی بود. به او رحم نمیکردند. و سیدمرتضی تنها با عنایت خاصه رهبری توانست به حیات فرهنگی هنریش که صد البته سیاسی هم شده بود ادامه دهد. حتی در آن ایام روایت فتح مدعیان دیگری پیدا کرده بود. همهء آقایان را تا زنده سعی در نفله کردن آوینی داشتند؛ اما بعد از شهادتش؛ سید شهیدان اهل قلم خواندنش توسط آیت الله خامنه ای او را از جلگه نویسندگان خائن و منافق به جمع مذهبی ها باز گرداند. اگر نبود این اصطلاح ظریف رهبری درباره او مطمئن باشید امروز اکثریت ما آوینی را از جناح مخالف حزب الله میدانستیم!
بعد این تاییدات ورق برگشت. یکی از دشمنان قسم خورده اش (مدیر مسئول کیهان)  بناچار با خفت استعفا داد و دویار دیرینش، سعید صادقی (عکاس دفاع مقدس) و سید مهدی شجایی با نواختن سیلی به گوش مدیر مسئول رسالت (شما بخوانید رضالت) بغض های فرو برده خویش را آرام کردند. گرچه مردم فراموش کارند و بعد از مدتی همان جناحی که نقش کمی در ذبح کردن آوینی نداشت؛ بازگشت و آوینی را قهرمان خود تبلیغ کرد.
بغیر از این 3بزرگوار کسان دیگری را نیز من با این اطلاعات ناقصم میشناسم که از تاییدات خاص رهبری بهره میگیرند.
آخرین نمونه احمدی نژاد است که در این 4ساله با وجود انتقادات متفاوتی که به جنبه های مختلف عملکرد مردان دولتش وارد است؛ بازهم رهبری حرکت کلی دولت و جهت دهی اهداف دولت را تایید نموده و ایشان را مورد الطاف خود قرار میدهند. تجربه نشان میدهد که تاییدات ایشان چند سال بعد حکمتش عیان میشود _حتی خود ایشان اشاره مستقیم داشتند که نتیجهء بعضی کارهای دولت در چند سال آینده مشخص خواهد شد_ من مطمئن هستم اگر نبود این عنایات خاصه، دولت فعلی به دلیل حجم عجیب وغریب تخریب ها و دشمنی ها حتماً از پای در می آمد.
والسلام